خرجون دانادر نمایشگاه

 

مطابق رسوم روشنفکرانه و برای اینکه یک پزی تو زندگیمون داشته باشیم و جلوی همکاران افاضاتی داشته باشیم من و خرجونم پنج شنبه ظهر راهی نمایشگاه ارزنده و فرهنگی کتاب شدیم .البته منو خر جون و دوستم که مرتب میگه به خر جونت بیشتر از من توجه داری .

 همه خبر داریم که امسال نمایشگاه با صرف هزینه های سرسام آوربه قول روزنامه ها البته  (گور جای تنگیه ) به مصلی منتقل شده و سیل مردم با فرهنگمون راهی منطقه عباس آباد آپادانا و خلاصه مرکز شهر شدند .

خرجونم که زیاد حوصله نداشت بیاد نمایشگاه، رفت تو کیف من و کله اشو با تعجب درآورد که ببینه این مکان فرهنگی چه جور جاییه .

دیگه واستون نمیگم که نقشه گنج نمایشگاه که عمرا به کمکش جایی رو پیدا نمیکردی فقط در یک نقطه توزیع میشد که اونم به چشم کور من و خر جونم نیومد و کلی دنبال سالنها گشتیم

ازونجا که خرجونم دلش پاکه، ما اول ورود ناخود آگاه یعنی ییهو وارد غرفه کتاب کودکان و نوجوانان شدیم که خب باعث شد یک کم انرژی بگیریم. خرجونم کلی ذوق کرده بود و هی تو کیفم جفتک میانداخت بچه ها مرتب لباس مامانهای بداخلاقشون رو میکشیدند و مامانهای فرهنگ دوستشون بهشون وعده و وعید میدادند.

الحق کتابهای قشنگی واسه بچه ها بود و خب ابتکارو طراحیهای نویی رو هم توی بازیهای فکری و کتابهای پارچه ای میشد دید. اما ما دیگه خوب میدونیم که بچه هامون هم مثل خودمون زیاد به کتاب علاقه مند نیستند و ترجیح میدهند که پای کامپیوتر بازیهای رایانه ای انجام بدهند و دشمن فرضی رو تو مانور اسیر کنند.

  به هر حال واسه خرجون یک کتاب شنل قرمزی خریدم که خرعزیرم تفاوت خوبیها و بدیها رو بفهمه و بدونه عاقبت کار آقا گرگه چی میشه ولی بهش گفتم که آخر و عاقبت آقا گرگه به عمر من و خر جون قد نمیده .

با همدیگه  رفتیم سمت سالنهای اصلی ،جونم واستون بگه که ناشران دانشگاهی تقریبا حال منو بد میکنند چون بواسطه ادامه تحصیل ملال آورم کلابه  کتابهای علمی، آلرژی پیدا کردم 

پس به سمت ناشران داخلی پیچیدیم خر جون کماکان عرعر میکرد که برگرده تو غرفه کودکان و با آهنگ یکی از غرفه ها خر بازی در بیاره .

بنابراین مجبور شدم از اختیاراتم استفاده کنم و کله اشو بکنم تو کیفم

ناشران داخلی عزیز تقریبا بی اغراق به صورت یکی در میان کتابهای مذهبی هدیه آورده بودند وبسیار هم سرشون شلوغ بود!

خرجونم با تعجب به چهر ه ها نگاه میکرد آدمهای بازدید کننده چند دسته بودند.

 یک گروه کارمندان کسل کننده شهرستانی که از واحد اداری ادارات دولتی ماموریت گرفته بودند که یک مبلغی از بیت المال را بر مبلغ کتابخانه ها جهت خاک خوری بیفزایندومرتب درحال شمارش پولها و هماهنگی سرویسهاشون بودند .

عده ای دانشجوهای دانشگاه که با تریپ روشنفکری و کمی هم تخفیف نمایشگاه با مینی بوس خودشون را جهت یک روز فرار از کلاسها به اونجا رسونده بودند

قشر بعدی قشر روشنفکر رومنس دوست پسر و دخترها که جهت ساعتهایی با هم بودن و افاضات فرهنگی دست در دست غرفه میپیمودند.

زن و شوهران بچه به بغلی که در اوج گرفتاری و زر زر بچه هاشون  اصرار به اشاعه فرهنگ کتاب و کتابخوانی داشتند.

و درصد محدودی هم واقعا دلشون میخواست که کتاب بخرند اونهم کتاب ارزون و کتاب بخوانند اونهم کتاب قابل خواندن

حال پیدا کنید من و خر جون جزو کدوم دسته ایم خیلی نامردید!

 به هر تقدیر یک دور سریع درغرفه ناشران داخلی زدیم به معنی واقع کلمه" اندکی "کتاب خریدیم خرجون دیگه داشت از تشنگی میمرد. هی گفتم خرجون ننه قربونت بره اینجا پر آبحوریه. الان بهت آب میدم اما دریغ از یک شیر آب خوری فقط نماز حانه و وضو خانه و موکتهایی با هدف  دراز به دراز خوابیدن مردم در آفتاب  به چشم میخورد.عجب فرهنگستانی !!!!یک عالم با خرجون پیاده رفتیم و فحش و بد بیراه دادیم" یک حالی میده فحش دادن امتحان کنید جون من "تا یک آب معدنی یافتیم و خودم و خرجونو سیرآب کردم

 جاتون خالی ملت شریف فرهنگی هرچه خورده بودند به همون اندازه زباله به سطح مصلی اضافه کرده بودند و خلاصه خرجونم کلی کارای خوب یاد گرفت .

بازم برگشتیم تو سالنها سرتونو درد آوردم فقط میخوام بگم توزیع جالبی از مردم تو غرفه ها میدیدید

 بعضی غرفه ها شلوغ شلوغ  بود

راز شادابی ،چگونه استرس نداشته باشیم ،پولدار شوید در یک ماه،مدیریک دقیقه ای

 انرژی درمانی،یوگا،معنا درمانی ،راز موفقیت و......................... کسی دنبال شاعران مرده و فلسفه های زندگی نبود کسی نمیدانست بر سر این جامعه بشری چه آمده، همه سر در گم دنبال راههای میانبر برای رسیدن به آرامش، لذت، ثروت،  به خرجونم گفتم خر جون چه بلایی سرمون اومده نه به تاریخ علاقه داریم نه به مذهب نه به علم نه به فرهنگ..... فقط کلافه ایم کلافه زندگی ماشینی کلافه سرعت کلافه جنگ  فقر و نابرابری.

خرجونم چشماش پر اشک شده بود با همه خریتش دلش به حال ما سوخت شایدم دلش هوای یک دشت آروم کرده بود که توش زندگی کنه. آروم بیخیال بی دغدغه ولی خرجونم هم مثل ما  دیگه راه برگشت نداشت .

 

منم تو همه اون کتابها چرخ زدم و یکی دو کتاب از نویسنده عزیزم کریستین بوبن خریدم بهتون توصیه اش میکنم. البته خر جون حسودم تا خونه یکیشونو جوید.

 

چندتا هم پوستر خط و نقاشی سهراب خریدم و به خرجونم یاد دادم که با صدای بلند بگه زیر باران باید رفت

 

ناگفته نماند نشرهای معروفی مثل ققنوس قطره چشمه و.......... کماکان شلوغ بودند حال یا بازار گرمی بود یا از سر ناچاری مردم بی نشر و ناشر.

درضمن امسال به علت وجود خرجونم که زبان بلد نیست غرفه ناشران خارجی نرفتم البته شنیدم" پر از کتابهای عربی بوده و چند تا ناشر مختصر در دو راهروی کوتاه  این دیگه نقل قوله والله".

دیگه وقت رفتن بود عده ای با هیجان وارد نمایشگاه میشدند. عده ای زیر آفتاب خواب بودند ودانش آموزانی با  تابلوهای خلاصه فرمولهای کنکور که احتمالا قلم چی براشون تدارک دیده بود حال میکردند

بعضی ناشرها هنوز در غرفه هاشون چراغ نداشتند و غرفه هایی پر از کامپیوتر و مونیتورهای دوار بود .

به هر صورت دست همه دست اندرکاران اعم از وزارت ارشاد، نیروی انتظامی سازمان ترافیک و .... درد نکنه که به ما سوژه واسه نوشتن دادند مصلی پهناور هم برقرارباد به امید اینکه موارد استفاده بیشتری براش پیدا کنند

من  وخر جون آویزون وخسته به سمت خونه میریم و من از خرجونم به خاطر اینکه این همه خسته اش کردم عذر میخوام و تشکر ازاینکه زیاد تو چشم مردم خربازی در نیاورد گرچه جفتک پرونی زیاد کرد ولی خرجون خوبی بود.  
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد